ارسطوارسطو، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

جيك جيك مستون مامان يدونست

به به به ...

نمي دونم چرا اينقدر از باز شدن در كمدت خوشحال مي شي كه از ته قلبت ميگي به به به ... واي كه چقدر خوردني هستي اون لحظه . بعضي از اسباب بازيات كه مربوط به زمان ني ني بودنت ميشن رو من برداشتم . و هر وقت كه تو پيداشون مي كني با خوشحالي غير قابل وصفي دوباره همين عبارت رو روي زبون شيرينت مينشوني و ميگي :   به به به و دوباره همشونو ميريزي و بازي ميكني . تازگيا هم كه بهانه رورواكتو ميگيري و خيلي جالب خودت سوارش ميشي و با اون ميدويي . تازه بعضي جاها هم كه با دو دست بلندش مي كني . دوستاشتنيه من ، دوست دارم. ...
28 آذر 1390

به به به ...

نمي دونم چرا اينقدر از باز شدن در كمدت خوشحال مي شي كه از ته قلبت ميگي به به به ... واي كه چقدر خوردني هستي اون لحظه . بعضي از اسباب بازيات كه مربوط به زمان ني ني بودنت ميشن رو من برداشتم . و هر وقت كه تو پيداشون مي كني با خوشحالي غير قابل وصفي دوباره همين عبارت رو روي زبون شيرينت مينشوني و ميگي : به به به و دوباره همشونو ميريزي و بازي ميكني . تازگيا هم كه بهانه رورواكتو ميگيري و خيلي جالب خودت سوارش ميشي و با اون ميدويي . تازه بعضي جاها هم كه با دو دست بلندش مي كني . دوستاشتنيه من ، دوست دارم. ...
28 آذر 1390

واااي ، واااي ، واااي

سلام فضول كوچولو مامان م ي خوام امروز از اداهاي شيرينت بگم . اين روزا وقتي كار خرابي مي كني كه خودتم مي دوني كار بديه روي دست چپت مي زني و ميگي : واااي وااي واااي . مثلاً ميري تلويزيون و خاموش مي كني ، اسباب بازياتو ميريزي و هزاران كار فضولي كه فقط خودت بلدي . مامان فداي شيطون بازيات بشه قلبكم . عاشقتم . حتماً عكس از اين صحنه ميزارم . ...
28 آذر 1390

واااي ، واااي ، واااي

سلام فضول كوچولو مامان م ي خوام امروز از اداهاي شيرينت بگم . اين روزا وقتي كار خرابي مي كني كه خودتم مي دوني كار بديه روي دست چپت مي زني و ميگي : واااي وااي واااي . مثلاً ميري تلويزيون و خاموش مي كني ، اسباب بازياتو ميريزي و هزاران كار فضولي كه فقط خودت بلدي . مامان فداي شيطون بازيات بشه قلبكم . عاشقتم . حتماً عكس از اين صحنه ميزارم . ...
28 آذر 1390

پسر فضول مامان

سلام گل پسرم . خوبي ؟ اين روزها فضوليات هم بيشتر شده همزمان با بزرگتر شدنت . چه ميشه كرد بايد باهات كلنجار رفت ديگه ... ديشب قرار بود با هم بريم مراسم شب هفتم محرم . مراسم كه رفتيم اول پسر خوبي بودي و آروم همه جا و همه چي رو نگاه ميكردي . بعد هم كه به همه جا مسلط شدي شروع كردي به فضولي . من كه نمي تونستم جلوتو بگيرم . اينقدر خسته شدي كه تو ماشين با چشم بسته شير خوردي . بعد كه خوابت برد خونه پيش بابا موندي و من با عمه ها رفتيم بيرون ولي بهتر كه نيومدي چون هوا فوق العاده سرد و سوزناك بود . مي ترسيدم دوباره سرما بخوري. كلمات جديد هم تكرار مي كني . ديشب آينه بهت دادم و چقدر قشنگ تكرار كردي آينه . هر چيز داغ و خطرناك هم كه م...
12 آذر 1390

پسر فضول مامان

سلام گل پسرم . خوبي ؟ اين روزها فضوليات هم بيشتر شده همزمان با بزرگتر شدنت . چه ميشه كرد بايد باهات كلنجار رفت ديگه ... ديشب قرار بود با هم بريم مراسم شب هفتم محرم . مراسم كه رفتيم اول پسر خوبي بودي و آروم همه جا و همه چي رو نگاه ميكردي . بعد هم كه به همه جا مسلط شدي شروع كردي به فضولي . من كه نمي تونستم جلوتو بگيرم . اينقدر خسته شدي كه تو ماشين با چشم بسته شير خوردي . بعد كه خوابت برد خونه پيش بابا موندي و من با عمه ها رفتيم بيرون ولي بهتر كه نيومدي چون هوا فوق العاده سرد و سوزناك بود . مي ترسيدم دوباره سرما بخوري. كلمات جديد هم تكرار مي كني . ديشب آينه بهت دادم و چقدر قشنگ تكرار كردي آينه . هر چيز داغ و خطرناك هم كه مي بي...
12 آذر 1390
1